غیر از غم معشوق در عالم خبرى نیست
جایی خبرى نیست که از غم خبرى نیست
پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد
غیر از غم معشوق در عالم خبرى نیست
جایی خبرى نیست که از غم خبرى نیست
پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد
در میان جمعم اما باز غربت می کشم
جرم من این ست که بار محبت می کشم
من همین در کنج عزلت آخرش می بینمت
عاشق شدیم و عاشق حیران ماشدند
قومی اسیر زلف پریشان ما شدند
آنقدر عاشقیم که عشاق روزگار
به احترام چشم هایت با دو پیمانه
سر می زنم هر روز میخانه به میخانه
کافر نخوانیدم مسلمان همین دینم
من می روم مسجد ولى از راه بتخانه
وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست
احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست
با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است
این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست
آن کس که در میانۀ محشر امید ماست
ام البنین مادر سردار کربلا ست
او کز غم فراق علمدار در غم است
بانی روضه های علمدار کربلاست
استاد حسن رحیم پور ازغدی:
ﻳﻚ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻳﺎﺳﺮ ﻋﺮﻓﺎﺕ ، ﺳَﻤﺒُﻞ ﺍﻧﻘﻼﺑﻴﻮﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻮﺩ.
ﻣﻦ ﻳﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ، چه قدﺭ ﻣﺎ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻳﺎﺳﺮﻋﺮﻓﺎﺕ ﻭ ﻣﻴﮕﻔﺘﻴﻢ ﺧﺪﺍﻳﺎ، ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻳﻚ ﺭﻭﺯﻯ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻗﺎﺕﻛﻨﻴﻢ؟!
ﺍﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺗﻔﺎﻟﻪٔ ﺳﻴﺎﺳﻰ،
ﭼﻮﻥ ﺳﺎﺯﺵ ﻛﺮﺩ،
؟؟؟ حاج آقا باید برقصه ???
چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند… آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.